اخ ، تف
این بار شعر من تب برفک گرفته است .
آنتن دوای قافیه هایم نمی شود.
این بار هم عفونت تکرار
راه گلوی وزن مرا تنگ میکند.
من فحش می دهم به خودم یا به دیگری؟
قی میکنم هر آنچه کسی قی نکرده است.
حرفی که می زنم ، هرگز به ذهن حافظ و سعدی نیامده.
من افتخار می کنم ، یک حرف نو زدم !
تنها مهم تر از همه این است جان من!
حال این زمان یبوست افراطی شما! – هر شاعری که فلسفه بلغور می کند-
در ایستگاه پست مدرنیسم خواب رفته است.
اخ ، تف که حال مرا هم گرفتهاید.
اخ تف که بال مرا هم شکستهاید...
شعر ازبرخی دوستان که سعی میکنند حر فی نو بزنند ولی به هر قیمت ( این شعر ادامه دارد)