سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :92
کل بازدید :83850
تعداد کل یاداشته ها : 17
103/9/3
1:42 ص

باران که سهم خودش را دریغ کرد

دندان داس ها لال شد

دندان موشها دراز

 گندم دوباره حرام شد

سیب طراوتمان کال مانده است

 از چهره بتمان خال مانده است

 صد ابر بی بخار فقط ، سایه مان شدند

آخر فدای ریزگردهای همسایه مان شدند

باران که می وزید ! تو هی شاد می‌شدی    !

چرخان میان بارش باران بدون ترس

از آنفولانز خوکی و مرغی      

از پشت پنجره مادر نگاه می کندت

بی و حرف و بی کلام

با دست کوچک خود یال می‌زنی     !

مادر دوباره تو را می کند دعا !

ابری که سهم مرا برده کو؟ کجاست؟

قلبم عجیب گرفته و باران دوایم است!

ابری که سهم مرا برده کو کجاست؟

مادر! که پشت ابرها شده‌ای ، می کنی نگاه !

من را بکن دعا!


91/8/23::: 1:25 ص
نظر()
      ترس